خلاصه داستان:
حسین مرادی کارگر 60 ساله آبادانی، بارها مجبور بوده تعدادی از همکارانش در شرکت کشتیسازی را بنا برخواست کارفرما اخراج کند. ولی اینبار تصمیم گرفته که با قرعهکشی، بختی برای برخی از کارگرها قائل شود. در این میان یکی از کارگرها به اخراج خود اعتراض میکند و با حسین گلاویز میشود. چند روز بعد که نوه پسری حسین به دنیا میآید فرزندان حسین دو بلیت سفر به هند به او و مادرشان هدیه میدهند. چند شب بعد از جشن، ناگهان دو نفر مسلح به خانه حسین حمله میکنند و اموال نقدی موجود در خانه را به همراه هدیههای شب جشن میربایند…